نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد // نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت // ولی بسیار مشتاقم كه از خاك گلویم سوتكی سازد // گلویم سوتكی باشد بدست كودكی گستاخ وبازیگوش // و او یك ریز و پی درپی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد // وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد // بدین سان بشكند دایم سكوت مرگبارم را
دی ۰۳، ۱۳۸۹
آذر ۱۷، ۱۳۸۹
21
دیروز تولدم بود . و من الان بیست و یک سال دارم یا بهتر بگم : دیگه این بیست و یک سال را ندارم .این هفته هم مثل هفته های تولدم تو کتاب ها غرق شدم ( البته اگه امتحانات بذارند ! ) فعلا در مورد کتاب ها حرف نمی زنم . در واقع نمی دونم در مورد چی باید حرف بزنم ! مدتیه که اینجا طلسم شده و من شاید دنبال یه بهانه بودم برا شکستن این طلسم .
پیوست یک : به خانواده ام وصیت کردم بعد از مرگم ، تو اعلامیه ترحیم ام عکس خودم را بذارند ! نه عکس یه دسته گل !
پیوست دو : همیشه یه عکس قسنگ برای آگهی ترحیمت کنار بذار !
پیوست سه : حقیقت اینه که اکثر ما آدم ، از دست زدن به یه بچه فقیر تو مترو چندشمون میشه !
پیوست چهار ( بسیار قدیمی ) : از اینکه تیم والیبال ، طلا نگرفت ، خیلی نارحت شدم !
پیوست یک : به خانواده ام وصیت کردم بعد از مرگم ، تو اعلامیه ترحیم ام عکس خودم را بذارند ! نه عکس یه دسته گل !
پیوست دو : همیشه یه عکس قسنگ برای آگهی ترحیمت کنار بذار !
پیوست سه : حقیقت اینه که اکثر ما آدم ، از دست زدن به یه بچه فقیر تو مترو چندشمون میشه !
پیوست چهار ( بسیار قدیمی ) : از اینکه تیم والیبال ، طلا نگرفت ، خیلی نارحت شدم !
اشتراک در:
پستها (Atom)