دی ۰۵، ۱۳۸۸

رنگ و ننگ !

گفت بيا تا عاشورا رو سبز كينم ! عاشوراي رنگي رنگي ! عاشورا كه رنگ كردن نمي خواد ! عادت كرديم همه چيز را رنگ كنيم ،اونم رنگي كه خودمون ترجيح مي ديم ! انقدر رنگ قلابي ديدم كه يا ميگيم يا حسين مير حسين ، يا مي گيم يا علي سيد علي ! و نمي گرديدم دنباله ربط كلمات دنباله اي از كلماتمون !
محرم با تمام وجودش داره فرياد مي زنه : آهاااااي آدم ! حق و باطل ! تمييز دادنش خيلي سخته ! از سپاه شمر بودند كساني كه ديروز همرزم علي«ع» بودند و امروز مقابل حسين«ع» !
پيوست يك : بعضي چيز ها نمي شه ! نميشه بگم علي«ع»‌ و عينشو نگم !حتي اگه متن رو خراب كنه !

آذر ۲۸، ۱۳۸۸

هنر!

خيلي خنده داره وقتي يه دانشجوي مهندسي ميره نمايشگاه هنر ! اونم نه براي ديدن تابلو ! براي گرفتن عكس از يه مجسمه ي مترود توي حياط نمايشگاه !مرداد امسال بود كه تنها تو كافه موزه ، جلوي كولر و رو به مجسمه ، تو هواي گرم كاپوچينو مي خوردم و به فكر عكس گرفتن از اون مجسمه بودم !4 شنبه هفته گذشته ، تو هواي سرد كافه ، تنها بستني مي خوردم و به عكس مجسمه، توي دوربينم نگاه مي كردم ! مجسمه اي كه تو اين 5 ماه روز هاي زيادي بهش فكر كردم ! و مسلما خيلي قشنگ تر و الهام بخش تر از حوض پر روغن نمايشگاه است !



اين پست پست هنره ! پس در مورد شعر هم حرف مي زنم ! در مورد جناب حافظ ! جناب حافظي كه دو ماهي ست ما را اسكول خود نموده است !‌حتي در خواب !‌دوش خواب مستر اند ميس ايز پيت را ديدم ! همان آنجلي و برد خودمان ! برد پيت داشت براي آنجلينا جولي فال حافظ مي خواند و نمي دانيد با چه حسي هم مي خواند ! دقيقا شعر را يادم نمي ياد فقط كلماتي مثل دوش – مي – يار و مي جويم يادم مانده !
پيوست يك : ضد حال براي تمام بچه هاي كامپيوتر دانشگاه ! بلكمم تمام بچه هاي مهندسي : افتتاح كافه آلاچيق !همان كافه جديد التاسيس دانشگاه خودمان ! همان كافه اي كه بچه مهندس هاي آي تي دانشگاه آن را اداره مي كنند ! همان كافه اي كه هروز در آمد زايي شكم را به رخ در آمد زايي علم مي كشد !!!
پيوست دو : محرم ، يه حس مهربون داره !


آذر ۲۳، ۱۳۸۸

پست پيوستي !

داشت يادم مي رفت كه آسمون آبيه !
خياببانها موقع تعطيل شدن مدارس دخترانه و پسرانه چقدر خز و غير قابل تحمل ميشه ! &-:
امروز بهم يه پيشنهاد كاري شد ! كه برم تو يك مركز فروش لوازم آرايشي كار كنم ! :دي
هلا اينجا انقدارم كه فكر مي كني بد نيست داره دستم مياد ! جديدا چقدر شما را تحويل مي گيرم كه براي جواب كامنت هاتونون پست مي ذارم ! كاپشن سفيد رو مي پوشي ؟
همين الان كه داشتم اين پست را مي نوشتم يه خانومي به موبايلم زنگ زد و كارم داشت ، گفت : خانوم برگو (!‌) ؟‌ خيلي عادي و بدون دليل گفتم : نه من دخترشونم ! ايشون گوشيشونو جا گذاشتن ، پيغامتون بگيند بهشون مي گم !!! خانومه كه منو 20 باري ديده ،20 ثانيه سكوت كرد و به اين فكر كرد كه چه طور يه دختر 20 ساله يه دختر 20 ساله داره بعدش هم گوشي روقطع كرد !

آذر ۲۰، ۱۳۸۸

جوابيه !

ساناز خانوم ، در جواب كامنتت واست يه پست مي ذارم ! البته دوره دوره بيانيه است نه جوابيه !

خوبه كه آدم مسئوليت اشتباهاتشو بپذيره ! نمي شه همه چيز را گردن ديگران انداخت ! كوتاه ترين ديوار هم انگار ديوار خداست !

اشتباه ما آدما اينه كه فكر مي كنيم ميشه تنهايي خوشبخت شد ! هيچ كس تنهايي به خوشبختي نمي رسه چون لوازمشو نداره ! خدا عادله به همه آدمها چيز هايي داده كه براي خوشبخت شدنشون لازمه اما كافي نيست ! خدا به يكي پول مي ده به يكي نمي ده !‌كسي كه پول نداره به پول و احترام نياز داره و اوني كه پول داره به احساس منحصر به فردي كه در پس كمك كردن به افراد بهش دست مي ده ، نياز داره ! واقعا هم نياز داره ! تا به اين احساس نرسه ، انگار چيزي را گم كرده ! كلافه و سر در گمه !
ما همه نياز هايي داريم و در كنار اون ، چيز هاي با ارزشي داريم براي شير كردن ! عشق ، شادي ، پول ، علم ، احترام و ... چيز هايي هست كه ما مي تونيم به كسايي كه نياز دارند بديم و نياز هاي خودمون هم همين طوري توسط افراد ديگه بر طرف ميشه ! اينجوريه كه نه تنها آدم خوشبخت ، بلكه كلي آدم خوشبخت دارم !

پيوست يك : اگه دوست داشتيد به اول دو تا پاراگراف قبل ، "به نظر من " اضافه كنيد .
پيوست سه : هلا اين وبلاگ رو نيگا. بيا چند جا ديگه هم بريم ! خسيس نباش و چند جا شيريني بده !
پيوست پنج : ياد خرس مهربون كلاس افتادم ! با اون منطق منحصربه فردش( و به نظر من گاهي هم مسخره ) معلم ها رو آچ مز مي كرد !
وقتي شنيدم مردي نارحت شدم ، اما نه با اندازه زماني كه فهميدم افسردگي حاد داشتي ، و من تو رو فقط به خنده هات مي شناختم .
هيچ چيز انجوري كه بايد نيست ! حس لذت از زندگي را تو چشم آدم هاي زيادي نمي تونم بخونم !خستگي ، متن مشترك چشم ها شده !
پيوست يك : بدترين نوع مخاطب براي وبلاگ هاي شخصي مخاطباني هستند كه نه مي شناسنت نه نمي شناسنت ! كسايي كه فقط مي بيننت ! اون هم نه به معناي واقعي!

آذر ۱۱، ۱۳۸۸

ببار اي بارون ببار ...


ببار اي بارون ببار ،‌با دلم گريه كن، خون ببار ... ببار ، ببار ، ببار ! مي بارم . مي بارم ، مي بارم ! خيلي زياد ، خيلي راحت ! مجنون شدم ! با لبخند مي بارم ! با قهقه مي بارم ! بهر ليلي چو مجنون ببار اي بارون ! من بهر چي مي بارم اي بارون ؟
ياد مستر هات چاكلت افتادم ، ياد " شيشه پنجره را باران شست // از دل من اما ، چه كسي نام تو را خواهد شست. "
ضمير هاي " تو " ي بي مرجع من هم بهر مرجع چو مجنون مي بارند !

آذر ۰۸، ۱۳۸۸


امروز صبح كه از خواب بيدار شدم، رفتم پشت پنجره اتاق .پرده را كشيدم . چيزي را ديدم كه مطمئن بودم مي ديدم . برف. داشت برف ميومد . كم بود ، اما بود . به ديدن برف همون قدر اطمينان داشتم كه به ديدن درخت خرمالوي توي باغچه . بعدش هم يك لبخند و تكرارجمله ي : " يكشنبه است ديگه ! جز اين، جور ديگه اي نمي تــــــــــــونه باشه ! " يكشنبه ها اگه از آسمون خرمالو هم بباره يا از زمين به آسمون تگرگ پرتاب شه و تگرگه هم به جاي يه حركت عمودي به سمت بالا، كاتوره اي حركت كنه يا حتي پرواز كنه جاي تعجبي نيست ! اينو فقط منو تو مي دونيم هلا ! اون وقته كه وقتي منو تو داريم معدود خرمالو هاي را كه از آسمون افتاده و هنوز پخش زمين نشده را گاز گاز ميخوريم قه قه به مرئم مي خنديم ، مردمي كه از ترس و تعجب جيغ مي كشند .

پيوست يك : پول يا خاطره ؟ تا ساعت 12 امشب بايد جواب بدم ! پول يا خاطره ؟
پيوست دو : متاسفانه بازم رئال باخت !!! حيف شد ، امسال آخرين ساله رائوله !

آبان ۳۰، ۱۳۸۸

يكشنبه ها !!!

هوا سرد شده . همه ميگند : سوز برفه . مي خواد برف بياد . اما همه نمي دونند كه محال برف بياد ، آخه اصلا نمي شه برف بياد . آخه هنوز يكشنبه نشده كه برف بياد !اين قانون يكشنبه ها 4 ساله تكرار ميشه ! دارم كم كم بهش ايمان پيدا مي كنم !

آبان ۲۵، ۱۳۸۸

پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی...
در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
" تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم
دردم ، درد" بي كسي" بود .

معلم شهيد ،دكتر شريعتي

پيوست :‌ معلم خيلي قشنگ تر از استاده ! استاد با خودش كلي فاصله مياره ! احترام بي خود و تملق و خشكي مياره ! معلم مهربون تره ! دلسوزه ! معلم زمينيه ! استاد خودش نمي خواد كه زميني باشه ! مي خواد متمايز باشه ! معلم راحته ! اما استاد مي خواد ثابت كنه كه كار درسته ! مي خواد ثابت كنه عمرا اگه كم بياره !‌ همش در تكاپو ثابت كردن خودشه ! شايدم حق دارند . سن هر چي مي ره بالا تر ، ظاهر بيني بيشتر ميشه ! چشم دل باز تر و چشم دل كورتر مي شه ! واسه همين شايد لازمه براي دانشجو ظاهر سازي كرد اما دانش آموز سر خوش تر از ايناست كه بره تو فاز كلاس !

آبان ۲۱، ۱۳۸۸

پوزش !

مي دونم با جمله اي كه مي خوام بگم به كلي كلاس خودم و بلاگم را مي برم زير سوال ! مي دونم حرفم ته جواديه است ! مي دونم كه خيلي غير حرفه ايه ! اما دلم واست تنگ شده بلاگفا ! 4 سال بود بهت عادت كرده بودم ! مي دونم فونت اينجا خيلي ضايعست ! اما اين هفته كلي كار ريخته سرم !تا هفته ي آينده فونت و اين جور چيز ها را درست خواهم كرد .

آبان ۲۰، ۱۳۸۸

HellO WrolD!!!


شازده كوچولو را ورق مي زنم .براي بار Nام . مهم نيست اين N به بي نهايت ميل كنه يا به صفر. مهم نيست كي چند جمله از كدوم كتاب ها را حفظه ! مهم اينه كه چه جمله هايي به وجودت نشسته ! وقتي جمله اي به وجودت ميشينه نمي توني غير از اون ببيني ، بشنوي و عمل كني !برگردم به شازده كوچولو يا امير كوچولوي صداي با صلابت شاملو ! شازده كوچولو و اهلي شدنش ! ميشه رو حرف اون حساب كرد ! وقتي ميگه با چشم دل ببين ، خودش هم با چشم دل مي بينه واسه همين هم اهليه يه روباه ميشه ! قبلا فكر مي كردم اهلي چي شدن مهم تر از اهلي شدنه ! ولي حالا مي بينم مهم اهلي شدنه ! صداي مصطفا درويش ِ" من ِ او"مي پيچه تو گوشم : "دل مان . تنها بنايي كه اگر بلرزد، محكم تر مي شود ، دل است !دل آدمي زاد. بايد مثل انار چلاندش تا شيره اش در بيايد... حكما شيره اش هم مطبوع است ." امير خاني تمام كلماتش را تا حد امكان جدا مي نويسه ! منم هميشه جدا جدا مي نوشتم و مي نويسم ، اما خيلي دوست دارم بدونم چرا اين كار را مي كنه ؟!برگردم به شازده كوچولو ! آقاي معلم عزيز ! دايي معلم عزيز ! دايي الف . ف !ساعت يك بامداد 15 مهر ياد شما افتادم !خواستم اس ام اس بزنم و مثل پار سال تولدتون را بهتون تبريك بگم ! همچنين پدر شدنتون رو ! اما يهو وا رفتم !يادم افتاد كه تولدتون 15 شهريور بود نه 15 مهر ! چقدر غرق بي ارزش ها شدم كه تولد شما يادم بره !شما يي كه اسم و امضاتون بر روي اولين صفحه ي بهترين كتاب دنيا نقش بسته ! شما هم حرفتون حرف بود ! از تلويزيون نخريدنتون مي شد فهميد ! چقدر معصوم و خنده شد قيافتون وقتي گفتيم خانوم ِ تون پيش ما ازشما حمايت كرده ! استاد ديفرانسيلي كه
آرش كمانگير را به جاي جمله هاي لوس و كليشه اي ، براي اول كتاب دنباله وسريش انتخاب كرده بود ! منم آرش // چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن // منم آرش سپاهی مردی آزاده ...

زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان


******************************
پيوست 1 :وبلاگ قبليم را بستم ! نمي خواستم دائم ببندمش اما بستم :دي !احتمالا آرشيو وبلاگ قبليم را منتقل خواهم كرد !