آذر ۰۸، ۱۳۸۸


امروز صبح كه از خواب بيدار شدم، رفتم پشت پنجره اتاق .پرده را كشيدم . چيزي را ديدم كه مطمئن بودم مي ديدم . برف. داشت برف ميومد . كم بود ، اما بود . به ديدن برف همون قدر اطمينان داشتم كه به ديدن درخت خرمالوي توي باغچه . بعدش هم يك لبخند و تكرارجمله ي : " يكشنبه است ديگه ! جز اين، جور ديگه اي نمي تــــــــــــونه باشه ! " يكشنبه ها اگه از آسمون خرمالو هم بباره يا از زمين به آسمون تگرگ پرتاب شه و تگرگه هم به جاي يه حركت عمودي به سمت بالا، كاتوره اي حركت كنه يا حتي پرواز كنه جاي تعجبي نيست ! اينو فقط منو تو مي دونيم هلا ! اون وقته كه وقتي منو تو داريم معدود خرمالو هاي را كه از آسمون افتاده و هنوز پخش زمين نشده را گاز گاز ميخوريم قه قه به مرئم مي خنديم ، مردمي كه از ترس و تعجب جيغ مي كشند .

پيوست يك : پول يا خاطره ؟ تا ساعت 12 امشب بايد جواب بدم ! پول يا خاطره ؟
پيوست دو : متاسفانه بازم رئال باخت !!! حيف شد ، امسال آخرين ساله رائوله !

آبان ۳۰، ۱۳۸۸

يكشنبه ها !!!

هوا سرد شده . همه ميگند : سوز برفه . مي خواد برف بياد . اما همه نمي دونند كه محال برف بياد ، آخه اصلا نمي شه برف بياد . آخه هنوز يكشنبه نشده كه برف بياد !اين قانون يكشنبه ها 4 ساله تكرار ميشه ! دارم كم كم بهش ايمان پيدا مي كنم !

آبان ۲۵، ۱۳۸۸

پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی...
در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
" تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم
دردم ، درد" بي كسي" بود .

معلم شهيد ،دكتر شريعتي

پيوست :‌ معلم خيلي قشنگ تر از استاده ! استاد با خودش كلي فاصله مياره ! احترام بي خود و تملق و خشكي مياره ! معلم مهربون تره ! دلسوزه ! معلم زمينيه ! استاد خودش نمي خواد كه زميني باشه ! مي خواد متمايز باشه ! معلم راحته ! اما استاد مي خواد ثابت كنه كه كار درسته ! مي خواد ثابت كنه عمرا اگه كم بياره !‌ همش در تكاپو ثابت كردن خودشه ! شايدم حق دارند . سن هر چي مي ره بالا تر ، ظاهر بيني بيشتر ميشه ! چشم دل باز تر و چشم دل كورتر مي شه ! واسه همين شايد لازمه براي دانشجو ظاهر سازي كرد اما دانش آموز سر خوش تر از ايناست كه بره تو فاز كلاس !

آبان ۲۱، ۱۳۸۸

پوزش !

مي دونم با جمله اي كه مي خوام بگم به كلي كلاس خودم و بلاگم را مي برم زير سوال ! مي دونم حرفم ته جواديه است ! مي دونم كه خيلي غير حرفه ايه ! اما دلم واست تنگ شده بلاگفا ! 4 سال بود بهت عادت كرده بودم ! مي دونم فونت اينجا خيلي ضايعست ! اما اين هفته كلي كار ريخته سرم !تا هفته ي آينده فونت و اين جور چيز ها را درست خواهم كرد .

آبان ۲۰، ۱۳۸۸

HellO WrolD!!!


شازده كوچولو را ورق مي زنم .براي بار Nام . مهم نيست اين N به بي نهايت ميل كنه يا به صفر. مهم نيست كي چند جمله از كدوم كتاب ها را حفظه ! مهم اينه كه چه جمله هايي به وجودت نشسته ! وقتي جمله اي به وجودت ميشينه نمي توني غير از اون ببيني ، بشنوي و عمل كني !برگردم به شازده كوچولو يا امير كوچولوي صداي با صلابت شاملو ! شازده كوچولو و اهلي شدنش ! ميشه رو حرف اون حساب كرد ! وقتي ميگه با چشم دل ببين ، خودش هم با چشم دل مي بينه واسه همين هم اهليه يه روباه ميشه ! قبلا فكر مي كردم اهلي چي شدن مهم تر از اهلي شدنه ! ولي حالا مي بينم مهم اهلي شدنه ! صداي مصطفا درويش ِ" من ِ او"مي پيچه تو گوشم : "دل مان . تنها بنايي كه اگر بلرزد، محكم تر مي شود ، دل است !دل آدمي زاد. بايد مثل انار چلاندش تا شيره اش در بيايد... حكما شيره اش هم مطبوع است ." امير خاني تمام كلماتش را تا حد امكان جدا مي نويسه ! منم هميشه جدا جدا مي نوشتم و مي نويسم ، اما خيلي دوست دارم بدونم چرا اين كار را مي كنه ؟!برگردم به شازده كوچولو ! آقاي معلم عزيز ! دايي معلم عزيز ! دايي الف . ف !ساعت يك بامداد 15 مهر ياد شما افتادم !خواستم اس ام اس بزنم و مثل پار سال تولدتون را بهتون تبريك بگم ! همچنين پدر شدنتون رو ! اما يهو وا رفتم !يادم افتاد كه تولدتون 15 شهريور بود نه 15 مهر ! چقدر غرق بي ارزش ها شدم كه تولد شما يادم بره !شما يي كه اسم و امضاتون بر روي اولين صفحه ي بهترين كتاب دنيا نقش بسته ! شما هم حرفتون حرف بود ! از تلويزيون نخريدنتون مي شد فهميد ! چقدر معصوم و خنده شد قيافتون وقتي گفتيم خانوم ِ تون پيش ما ازشما حمايت كرده ! استاد ديفرانسيلي كه
آرش كمانگير را به جاي جمله هاي لوس و كليشه اي ، براي اول كتاب دنباله وسريش انتخاب كرده بود ! منم آرش // چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن // منم آرش سپاهی مردی آزاده ...

زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان


******************************
پيوست 1 :وبلاگ قبليم را بستم ! نمي خواستم دائم ببندمش اما بستم :دي !احتمالا آرشيو وبلاگ قبليم را منتقل خواهم كرد !