اسفند ۲۱، ۱۳۸۸

سالاد ماكاروني

هفته آخر اسفند از راه رسيد و من سالاد ماكاروني خونم تموم شده ! يه پيشنهاد اينه كه با آستين بالا زده برم آشپز خانه !‌اما نمي دونم چرا هيچ وقت سالاد ماكاروني هام اون چيزي نمي شه كه مي خوام ! من يه سالاد ماكاروني مي خوام كه واسه دو قاشقش هزار تومن پياده شم و آخر هفته آخر، اين هزار تومن را تو چكي كه زيرش امضاي خانم مديره ببينم !سالاد ماكارني اي مي خوام كه مجبور باشم تند تند بخورمش و بعدش از پاركينگ به سمت طبقه 3+ گوله شم !
دوست دارم جايي باشم كه بوي اسنك ، سيب زميني تنوري و آش رشته اي كه مامان هفطاع درست كرده به مشامم برسه ! 6 سال گذشته از وقتي كه من مسئول ساندويچ ميكر ها بودم !
فكرش را هم نمي كردم كه دلم واسه خيريه هاي مسخره و صوري مدرسه تنگ بشه !

اسفند ۱۴، ۱۳۸۸

نقش نقاشي !

" آزادي "
انسان به بشري گفته مي شود كه آگاهي در او اراده اي پديد آورده است كه به وي آزادي مي بخشد و آزادي يعني امكان سر پيچي از جبر حاكم و گريز از زنجير عليت كه جهان را و جان را مي آفريند و به حركت در مي آورد و به نظم مي كشد .


داشتم دفتر دوم دبيرستانم را ورق مي زدم ،به صفحه اي رسيدم كه اين متن را توش نوشته بودم ! فكر كنم متن براي كتاب انسان شريعتيه !

پيوست يك : روزگاري بود كه مي دانستيم كسي هست كه مي توانيم در مورد شخص پشت پنجره ساختمان وسط و يا همسايه دختر خاله يمان ، ساعت ها برايش صحبت كنيم ! ولي حالا ... ! باور كن دوست دارم كسي در اطرافم باشد كه به توانم در مورد صاحب نقاشي ام در پارك با او صحبت كنم اما ديگر كسي نيست !