نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد // نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت // ولی بسیار مشتاقم كه از خاك گلویم سوتكی سازد // گلویم سوتكی باشد بدست كودكی گستاخ وبازیگوش // و او یك ریز و پی درپی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد // وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد // بدین سان بشكند دایم سكوت مرگبارم را
بهمن ۲۸، ۱۳۸۹
دی ۲۳، ۱۳۸۹
Faust
دارم فاوست را می خونم . هنوز اوایلشم . یه جمله ای تو کتاب خیلی به دلم نشست :
خدا : تو هیچ چیز دیگر برای گفتن نداری ؟ هرگز جز برای گله سر دادن نمی خواهی بیایی ؟ و به گمان تو ، روی زمین هیچ چیز خوب نیست ؟
مفیستو فلس *: هیچ چیز سرور من . همه چیز آنجا جزیان کاملا بدی دارد ، مانند همیشه . دلم برای آدمیان در روز های بدبختیشان می سوزد . تا جایی که شرم دارم این موجودات بیچاره را آزار دهم!
* مفیستو فلس : نیروی اهریمنی داستان .