خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

کافی نت !

و امروز من برای اولین بار در کافی نت چت می کنم و بلاگم را آپ می کنم ! و خوب جالبه ! اینکه تو نگاه های بغل دستی هات رو روی  مانیتورت حس کنی ! و گاهی هم نگاه شونو رو اون یک انگشت از ده انگشت دستت که لاکش زدی !

خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

ما آزمـــــودهایم در این شـهر بــــخت خویش

از ديروز به بهاره فكر مي كنم . به اينكه چه كار درستي كرد . به اينكه بعد از 5 سال با هم بودن ، نذاشت بيش از 2 هفته بشكنه ! به خودم فكر مي كنم و به پير مرد  و به اينكه همه چيز تموم شد . ديشب هر چيزي كه خاطره اي از اون را تو ذهنم تداعي مي كرد جمع كردم و تو كمدم گذاشتم . مي خوام براي هميشه داشته باشمشون . خاطراتش خوشحالم مي كنه . من جرات كردم ، جسارت كردم .  با وجود اينكه مي دونستم  احساسم به پيرمرد  كاملا يك طرفه است ، در قلبم احساسم را به اون پرورش دادم . هنوز هم نمي تونم روي احساسم به اون اسمي بگذارم .  تنها اينو مي دونم كه احساسم به اون من را وارد فاز جديدي از زندگيم كرد . ديدم به خيلي چيز ها عوض شد . پيرمرد بدون اينكه خودش از چيزي با خبر شه من را بزرگ كرد .  

دو شب گذشته  كابوس پير مرد را ديدم. خواب ديدم من جاي هميشگي ام هستم  ولي او نيست ! كيفش هست ولي خودش نيست ! كتش هست اما خودش ... و من به دنبال او مي دوم !

 

ما  آزمـــــودهایم در این شـهر بــــخت خویش

بيــرون کشید باید از این ورطـــه رخت خویش

 
از بس که دست می
گــــــزم و آه مـي كشم

آتـــش زدم چو گل به تن لــخت لــخت خويش


خواهي كه سخت وسست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهد سست و سخنهاي سخت خويش

 

خرداد ۱۶، ۱۳۸۹

چرند و پرند هاي آخر ترم

تا بوده همين بوده ! موقع فرجه ها سرم را به هر كاري گرم مي كنم كه از درس فرار كنم ، اين ترم قبل از ظهر آشپزي مي كنم و بعد از ظهر سرم را به نويسندگي و آهنگ گرم مي كنم .  شب ها هم فكر ميكنم و قبل از خواب هم از درد ناشي از قلبم و استرسي كه دليل آن است به خودم مي پيچم .

قبلا موقع خواب در مورد عشق  فلسفه بافي مي كردم و جديدا در مورد خدا ! در مورد جبر و اختيار ! در مورد دو آيه ي آخر سوره انسان ! در مورد مرگ ! هنگ كردن آدم موقع ديدن عزرائيل ! و...

پيوست يك : فقط 3 روز ديگر مانده به پايان داستان !

پيوست دو : توانايي بالقوه اي در مورد عشق ورزيدن به يك لبخند دارم .

پيوست سه : فلسفه مثل كليده ، همان طور كه مي تونه در ها را باز كنه ، مي تونه يك در را قفل كنه ! ( مصطفي مستور ) براي من حالت دوم اتفاق افتاده !