اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۹

آدم كار هاي احمقانه ي زيادي انجام مي ده ! بعضي از اين كار ها رو وقتي داري انجام مي دي ، خودت هم مي دوني احمقانه است ، ولي وقتي 3روز نمي توني غذا بخوري و2شب يا نخوابي يا كابوس ببيني ، خيلي راحت دست به به كار احمقانه مي زني !

اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

بدمان مي آيد !

بدم مياد وقتي كه تو مترو كتاب باز مي كنم بغل دستي ام سرش را مثل غاز دراز كنه تا كتابم را بخونه ! بدم مياد وقتي مي خوام اس ام اس بزنم كسي چشمش رو گوشيم باشه ! بدم مياد وقتي تو مترو فال مي خرم همه اطرافيانم گردنشونو مثل موجود مذكور بيارن جلو تا فال من را بخونند !بدم مياد وقتي تو مترو مي خوام يه دست بند بخرم كل واگن اظهار نظر كنند !بدم مياد وقتي از بيكاري تو مترو يا كلاس يا هر جاي ديگه دست به قلم مي شم ، چشم بغ دستي ام رو ورقه ام باشه ! بدم مياد وقتي مي خوام تو دانشگاه بلاگم را آپ كنم تماشاچي داشته باشم ! بدم مياد وقتي با موبايلم حرف مي زنم كسي تابلو به حرف هام گوش كنه ! بدم مياد وقتي تو مترو دست به آرايش مي شم همه نگاه ام كنند ! بدم مياد وقتي مي خوام از شناسنامه ام يا كارت ملي ام كپي بگيرم يارو بخوندشون ! بدم مياد وقتي تو جمع ، دعايي چيزي از تو كيفم در ميارم تا بخونم همه مي خواند ببينند كه چه دعايه ! بدم مياد وقتي ميرم عابر بانك پشت سريم بچسبه بهم ! بدم مياد كه رمز كارتم را بدم كه مغازه دار برام بزنه !بدم مياد وقتي كيف پولم را تو تاكسي باز مي كنم چشم بغل دستي ام بچرخه تا ببينه چقدر پول تو كيفمه ! بدم مياد كسي حريم شخصي ام را رعايت نكنه !خيلي بدم مياد !

پيوست يك : خيلي خنده دار ميشه قيافه بغل دستي ام ، وقتي تو مترو كتابي كه دارم مي خونم به جاهاي حساسش رسيده باشه ! :دي
پيوست دو :خيلي وقته قانون زوج و فرد اينجانب لغو شده !
پيوست سه : ديشب واقعلا از دست گورديولا عصباني شدم !موجود خنگي به نظرم رسيد !

اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۹

ديروز اتفاقي افتاد كه فهميدم همه چيز شوخي شوخي خيلي جدي شده ! جوري جدي شده كه من نتونستم جلو خانواده ام تابلو بازي درنيارم! من از سر ميز ناهار بلند شم ! من ناهارم را دست نخورده رو ميز باقي بذارم ؟! من دلم را- بي حساب - پيش كسي جا بذارم ؟

اختيار خيلي چيز ها از دستم در رفته كه نبايد مي رفت ! اختيار احساسم ، عقلم و اشك هام . هنوز هم منطقم بيداره !تو اين چند ماه خودم، عقلم را كشيدم كنار تا احساسم هر غلطي كه دلش مي خواد بكنه ! اما اين جوري نميشه پيش رفت !احساسم داره منو به ناكجا مي بره ! شت به همه چيز و همه چيز بره به درك !

پيوست يك: اگر ناشر بودم ، حتما به دنبال نشر كتابي با حدود اين عناوين بودم : " چگونه مي توانيم خود را بياندازيم " يا " 1001 نكته براي انداختن خود " يا " روش هاي خود اندازي " .

پيوست دو : لعنت به اين دنيا كه همه چيزش برعكسه ! حالا كه من پست گذاشتم مياد ، اينا فيلتر كردنشون اومده !

اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

مهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم !

گاهي بد جور مي زنه به سرم . مثل امروز !امروز كه ... امروز كه ديدم ... بي خيال !
من يك خرم ! يك خر كامل ! اما اي كاش يك خر نر مي بودم . خر نر مي تونه هر عر عري بكنه ، اما من چي ؟ كه هم خرم و هم ماده !بايد خود خوري كنم ! بايد كاري كنم كه صداي عر عرم در نيايد ؟ مگر مي شود ! خر را همه با عرعرش مي شناسند !
پيوست يك : پير مرد باز ! من يك پير مرد بازم زيرا دوست دارم عرعر هايم را نثار مردي كنم كه 10 سال از من بزرگتر است !
پيوست دو : بعد از نوشتن اين پست هلا زنگ مي زنه و خر بودن من را تاييد مي كنه !

فروردین ۲۹، ۱۳۸۹

HereAndNow

بهم گفت تو تنها از لحظه هايي از زندگيت لذت مي بري كه تو اون لحظه ها فكر و جسمت يك جا باشه ! اگه تو دانشگاه به فكر مدرسه ، از دانشگاه لذت نمي بري ، اگه تو خانه وقتي داري چاي مي خوري به فكر دانشگاهي ، از چائيت لذت نمي بري و ... . live in here and now ,OK?

تو پست ماقبل قبلي گفته بودم مي خوام يه رمان بنويسم . ديروز 12 صفحه اش را با خودم بردم تا تو مدتي كه بين دو كلاس خالي دارم ،بقيه اش را بنويسم ! صبح آز داشتم . بعد از اينكه آز تموم شد ، همه نوشته هامو از كيفم در آوردم تا بخونمشون .ولي همون جا رو ميز آز همه ورق هامو جا گذاشتم . خيلي ريلكس رفتم يه صندلي دنج براي خودم پيدا كردم و كيفم را باز كردم تا شروع كنم به نوشتن !‌ يهو انگار قلبم اومد تو دهنم ! هرچي كيفمو گشتم اثري از برگه هام نبود . دويدم و به هرجا رفته بودم سر زدم . عملا داشتم سكته مي كردم ، كافي بود كسي دستش به آنها برسه تا آبروم بره ! آخه شما عمق فجعه را درك نمي كنيد ، بعد از اين كه كتابم را منتشر كردم و شما خونديد تازه مي فهميد من چه حال زاري داشتم !‌بعد از اين كه همه جا را گشتم رفتم آز . در آزمايشگاه قفل بود ! تا دم در دفتر خانم مسئول دويدم ولي ايشون رفته بودند . به يه استاد رو انداختم شماره اون خانوم را برام گرفت ، خانومه گفت كليد را دادم به نگهباني . رفتم اتاق يه مسئول مهم تا براي نگهباني نامه بگيرم . رفتم نگهباني نامه را نشون دادم ؛ نامه را گرفتند وكليد را بهم دادند ، رفتم آز ، در را باز كردم . ديدم رو ميزم اثري از ورقه هام نيست . همه ميز ها را گشتم، نبود ؛ تمام كشو ها را گشتم، نبود ! داشتم خل مي شدم . يه لحظه به اين فكر كردم كه ممكنه يكي از بچه ها ورقه ها را برداشته باشه! اين فكر نفسم را بند آورد . خسته و آشفته نشستم رو جا استادي ،دستم را گذاشتم رو ميز و سرم را گذاشتم رو دستم كه يهووو چشمم به سطل آشغال خورد ! تنها جايي كه تو اين آزمايشگاه وا مونده نگشته بودم همون سطل كوچيك بود! چاره اي نداشتم بايد اونجا را هم مي گشتم تا خيالم راحت شه ! در سطل آشغال را كه باز كردم ديدم تكنيسين خنگ آزمايشگاه همه برگه هامو ريخته تو آشغالي !‌با تمام وجود خوشحال شدم و بعد از يك ساعت نگراني يك نفس راحت كشيدم !
پيوست يك : براي درك بيشتر من فاصله مكان هايي كه رفتم را خيليي زياد در نظر بگيريد و متن نوشته هامو يك جور خودكشي شخصيتي !

فروردین ۲۷، ۱۳۸۹

ديشب ، با فكر اينكه ديگر به آن قضايا فكر نكنم ، خوابم برد .
از ديشب تا امروز صبح ، فقط خواب آن قضايا را مي ديدم !

فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

شيشه شير صورتي !

- فروشنده : بچه تون چند ماهشه ؟
- من :‌ بزرگه !
- پسر يا دختر ؟
- من با خنده " چه فرقي مي كنه :دي ؟ "
تلفنم زنگ مي زنه ،دوستم يود .سر و ته تلفن را هم ميارم .
- فروشنده با اخم : " گفتيد دختره يا پسر؟ "
- دوستم ؟
- خانوم مگه شيشه شير را واسه دوستتون مي خوايد ؟ بچه اتون را مي گم !
- دختره ! ولي از طرح هاي پسرونه هم خوشش مياد !
سوتي در حد بارسا !
- شيشه اي مي خوايد يا تلقي ؟
- فرقش تو چيه ؟
- تلقي ها سبك ترند . شيشه ي قبليش چي بود !
- يادم نمي ياد . فكر كنم تلق !
- گفتيد چند تا دندون داره ؟
-انتظار اين سوال را نداشتم ! " نمي دونم خانوم . همين صورتيه كه پشتتونه را بديد !"
خانومه فروشنده يا چشم هايي كه گويي در حال نگريستن به بد ترين مادر دنياست ، به اين خريد مضحك پايان داد .
دوست دارم روز هايي كه خسته ام رو تختم دراز بكشم و نوشيدني بنوشم ! هيچ ظرفي جز شيشه شير اين قابليت را نداره كه بتوني در حالت كاملا دراز كش چيزي بنوشي !

پيوست يك : اگه يه داستان نويس بودم بايد مي گفتم تا چندي ديگر يك رمان توپ خواهم نوشت ! با موضوعيت خودم و حوادث اخير !
پيوست سه : حساب كردم : يه خانوم مي تونه تو مترو با درخواست پول ؛ در 10 دقيقه حداقل هزار تومن درآمد داشته باشه . يعني ساعتي 6 تومن . با يه كار پاره وقت 5 ساعته ، ميشه روزي 30 تومن و ماهي 900 تومن . اگه اضافه كار هم وايسته راحت ميشه 1 ميليون !

فروردین ۲۴، ۱۳۸۹

رژيم احساسي

گربه دستش به گوشت نمي رسه ؛ ميگه رژيم گرفتم ! منم مي خوام رژيم بگيرم ! احساسم به يك رژيم اساسي نياز داره !

يك شنبه عصر ، ساعت 7 .
دو هفته است كه حتي نمي دونم يك شنبه ساعت 7 رو به روي يك خانوم ميشينم يا يك آقا ! فقط اينو مي دونم كه اين طوري شروع مي كنم : من از زندگيم لذت نمي برم !

فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

خروسي كه تبديل به مرغ شد !

خروسم به مرغ تبديل شد !
به قول زرافه ، به درك !
تو بازي هاي دور همي الكي، انقدر شانس دارم كه همه فاميل تصميم گرفتند من را بفرستند لاس وگاس كازينو هاي اونجا را خالي كنم ! اما تو زندگي و مخصوصا در بحث كامنت ، در زمره ي مفلوك ترين انسان هايي هستم كه خلق شده ! اين هم به درك !

فروردین ۲۲، ۱۳۸۹

رساله اي درباب مردي كه خواب بود !

احمدي‌نژاد بيان كرد: استان تهران 13 ميليون ساكن دارد كه اگر حادثه‌اي بيفتد چگونه بايد اين را جمع كرد بنابر اين تهران را بايد خالي كرد و اين دستوري نيست. هر چند بنده به وقتش از مردم خواهش خواهم كرد تا تهران را ترك كنند اما بايد براي كساني كه از تهران مي‌روند زمين و وام 4 درصد در نظر بگيريم. وي با اشاره به اينكه بايد در شهرهاي زير 25 هزار نفر و در روستا وام 4 درصد و يارانه دو ساله بدهيم، خاطر نشان كرد: اقلا 5 ميليون نفر بايد از تهران بيرون بروند و امسال دولت نيز براي توسعه بخش‌هاي كشاورزي، صنايع و اشتغال بودجه خوبي را در نظر گرفته است.
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8901220830

قدرت تصورم تقريبا عاليه ! اما هر چي به مغزم فشار ميارم نمي توم روزي را متصور شم كه 5 ميليون از جمعيت تهران ( با توجه به اينكه درصد مخالف هاي احمدي نژاد تو تهران بيشتر از استان هاي ديگست !‌) براي لبيك به در خواست آقاي رئيش جمهور برند تو صف وام 4 درصدي دولت !!!

ياد اين شعر افتادم :

آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که داند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند

كه بعدا به اين شعر تغيير ماهيت داد ! بيت چهارم اين شعر كاملا صادقه :

آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابدالدهر بماند

فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

تايم ِ من

بهم گفت :"اگه تو امشب اينجا بموني ،‌من هر كاري بگي ميكنم ! "
تعجب كردم ، آدم به اون مغروري هم مي تونه اين حرف را بزنه ! خيلي مي خواستم پيشش بمونم اما مشكل تايمي داشتم ! يعني وقت نداشتم !

تايم ِ من از دست من خارج شده است ! مدتي است كه مي دانم وقتم را صرف كارهايي مي كنم كه نهايت ارزش را برايم ندارند .
در حال حاضر دوست دارم كمي از وقتم را صرف كتاب خواندن ، موسيقي گوش دادن ،آواز خواندن ، ساز زدن،‌ پياده روي و بازي كردن كنم . و بيشتر وقتم را صرف فكر كردن ! به موضوع لاينحل ذهنم !‌


فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

فضول را بردند جهنم

سال هاست يكي از بهترين تفريحاتم در اجتماعات زير نظر گرفتن رفتار اطرافيانم است . دقت نظري كه در اين مورد به خرج مي دهم ، گوش هاي نسبتا قويم و حسي كه از چشمان آدم ها مي خوانم كمك هاي بسياري در اين راه به من كرده اند . و راز داريم و يا شايد هم خود خواهيم دليل حفظ اسرار كشف شده ام هستند . شايد كساني اين كار را تجاوز به حريم شخصي افراد بدانند اما من از چيزي جزرفتار افراد استفاده نمي كنم .
كسان زيادي سوژه كنجكاوي من قرار گرفته اند و من تقريبا در مورد اكثر آنها به نتايجي رسيدم . در چند ماه گذشته سوژه اي پيدا كردم كه در ظاهر كنجكاوي در مورد آن كار سختي نميامد اما با گذشت زمان هيچ اطلاعاتي بدست نياوردم . و بد تر از هر چيز اشتياق زايد الوصفي براي شناختن سوژه ام در من ايجاد شد .
و حالا اين اشتياق چوب كنجكاوي من است و زندان فكر من و شايد هم احساس من !

فروردین ۱۸، ۱۳۸۹

بهار

بهار آمد، مثل سال گذشته و سال گذشته ي آن و سال گذشته گذشته آن و ... . بهار نيازي نداره كه من و تو با لبخندي به پهناي صورت به استقبالش برويم . بهار نيازي به جشن گرفتن نداره ! بهار از يه تاريخ شروع ميشه ، چه ما آماده بهاري شدن باشيم چه نباشيم ! اين ما هستيم كه بهار را بزرگ مي كنيم ، مايي كه بي صبرانه به دنبال بهانه اي براي شاد شدن مي گرديم !