نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد //
نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت //
ولی بسیار مشتاقم كه از خاك گلویم سوتكی سازد //
گلویم سوتكی باشد بدست كودكی گستاخ وبازیگوش //
و او یك ریز و پی درپی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد //
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد //
بدین سان بشكند دایم سكوت مرگبارم را
هوا سرد شده . همه ميگند : سوز برفه . مي خواد برف بياد . اما همه نمي دونند كه محال برف بياد ، آخه اصلا نمي شه برف بياد . آخه هنوز يكشنبه نشده كه برف بياد !اين قانون يكشنبه ها 4 ساله تكرار ميشه ! دارم كم كم بهش ايمان پيدا مي كنم !
۲ نظر:
هلاغزب
گفت...
از پارسال سعی کردم واسم مهم نباشه ولی نمی تونم فراموش کنم... یه وقتایی مثه همون وقتایی که دست از پا دراز تر میری پارک ساعی تا اش رشته بخوری بعد ضایع میشی یهو به ذهنت میزنه که ای دل غافل... باز هم یکشنبه!!!
۲ نظر:
از پارسال سعی کردم واسم مهم نباشه ولی نمی تونم فراموش کنم... یه وقتایی مثه همون وقتایی که دست از پا دراز تر میری پارک ساعی تا اش رشته بخوری بعد ضایع میشی یهو به ذهنت میزنه که ای دل غافل... باز هم یکشنبه!!!
هلا ! دارم دويوونه ميشم از بس دنبال هيچ گشتم !!!
گفتگو هاي يك برگو با يه هلاغزب !!! جنسمون جوره !
ارسال یک نظر