آذر ۰۸، ۱۳۸۸


امروز صبح كه از خواب بيدار شدم، رفتم پشت پنجره اتاق .پرده را كشيدم . چيزي را ديدم كه مطمئن بودم مي ديدم . برف. داشت برف ميومد . كم بود ، اما بود . به ديدن برف همون قدر اطمينان داشتم كه به ديدن درخت خرمالوي توي باغچه . بعدش هم يك لبخند و تكرارجمله ي : " يكشنبه است ديگه ! جز اين، جور ديگه اي نمي تــــــــــــونه باشه ! " يكشنبه ها اگه از آسمون خرمالو هم بباره يا از زمين به آسمون تگرگ پرتاب شه و تگرگه هم به جاي يه حركت عمودي به سمت بالا، كاتوره اي حركت كنه يا حتي پرواز كنه جاي تعجبي نيست ! اينو فقط منو تو مي دونيم هلا ! اون وقته كه وقتي منو تو داريم معدود خرمالو هاي را كه از آسمون افتاده و هنوز پخش زمين نشده را گاز گاز ميخوريم قه قه به مرئم مي خنديم ، مردمي كه از ترس و تعجب جيغ مي كشند .

پيوست يك : پول يا خاطره ؟ تا ساعت 12 امشب بايد جواب بدم ! پول يا خاطره ؟
پيوست دو : متاسفانه بازم رئال باخت !!! حيف شد ، امسال آخرين ساله رائوله !

هیچ نظری موجود نیست: