اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۹

writing

حالم از رايتيگ هاي كليشه اي كلاس زبان بهم مي خورد . يكي از موضوع هاي رايتينگ  ميان ترم اين ترم زبان ابن بود : " دوست داريد چه كاري انجام دهيد و چرا ؟ "  . يك موضوع كليشه اي با  جواب هاي كليشه اي تر ! اول خواستم بنويسم وب ديزاينر ، حوصله ام نيامد ! خواستم بنويسم طراح و تحليلگر الگوريتم ، اين بهتر از قبلي بود اما باز هم  حوصله به كمك نيامد . عقربه هاي ساعت تندو تند  در راه رسيدن به ساعت پايان امتحان بودند و من از بي حوصلگي دستم به قلم نمي رفت ! ياد روز هاي دبستان افتادم .  روز هايي كه امتحان انشا داشتيم و بد شانسي اش موقعي بود كه من  حس نوشتنم نمي آمد و به جاي نوشتن انشا ، روي ورق هاي كاهي اي كه به عنوان چك نويس به ما مي دادند درخت مي كشيدم . فقط درخت و از انواع مختلف آن  .  همين طور كه سر جلسه امتحان بيكار نشسته بودم فكرم به سمت  ديگري رفت ، سمتي كه اين روز ها زياد به آن طرف مي رود ! همان آقاي پير و رماني كه در دست نوشتن دارم ! نويسندگي آن كتاب ! كاري كه بايد بكنم ! كاري كه دوست دارم انجام دهم و آن هم به دليل جاودان كردن احساسم! شروع كردم به نوشتن رايتينگ در مورد او كه همان آقاي پير است و همان الهام بخش من براي شروع كتابم . نوشتم و نوشتم و بيش از حد هم نوشتم و آنقدر نوشتم تا استاد برگه امتحان را  به زور  از دستم جدا كرد .

 

و همين طور مي توانم انقدر از او برايتان بگويم كه حالتان از هر چه او ست و هرچه كه مرتبط به او ست بهم بخورد ! و من با تمام رنجي كه مي كشم خوشحالم . خوشحالم كه فكر او را به حضور جسمي ِ ديگران ترجيح مي دهم !

 

۲ نظر:

وحيد گفت...

مي خواي بگي تو رفتي واسه يه غريبه كل داستانتو تعريف كردي ؟

Brego گفت...

داستان را نه ! فقط حسم را گفتم !