خرداد ۰۴، ۱۳۸۹

ايرد

ايرد " با يك ليوان بزرگ شيشه اي پر از چايي مي شينه پشت كامپيوترش . تصميمش جديه ! ورد را باز مي كنه و شروع مي كنه به نوشتن . يك صفحه ريز تايپ مي كنه ، وسطش مدياپلير را باز مي كنه و آهنگ گله محسن ياحقي را پلي مي كنه . نصف صفحه ديگه هم مي نويسه . اين نوشتن 2 ساعت طول مي كشه . بعد ايرد با ديال آپ به نت كانكت ميشه ، هُم پيج اش گوگله . لينك جي ميل را كليك مي كنه . يوزر و پس را وارد مي كنه ، كمي سخت ساين اين ميشه . قبل از هر چيز براي چند ده امين بار اون 7 تا ميل را مي خونه . گزينه ريپلاي رو مي زنه ، اون يك صفحه و نيم اراجيف را كپي مي كنه تو جي ميل . براي بار آخر مي خونش . چند بار اسمش- اسم خودِ خودش - را ته ميل مي نويسه و پاك مي كنه ، آخرش تصميم مي گيره اسمي ننويسه . نشانه گر موس را مي بره رو گزينه سند ، گزينه سند زرد ميشه ، چند ثانيه صبر مي كنه و كليك مي كنه .

كامپيوتر را خاموش مي كنه ، مي ره تو تختش و گريه مي كنه ! به ناتوانيش ! به اينكه چرا به جاي سند ، اون ضبدر لامصب بالاي پنجره را زده !

پيوست يك : وقتي كه مردم ، حتما خيلي ها با شنيدن خبر مرگم مي گند : " عجب! مرد ! " و بعد از اين جمله سرشار از احساس فولدر برگو را ضمايمش ، با انگشتي فشرده بر دكمه شيفت ، دليت مي كنند.

اگرهمين طور عاقل (!!!!) بمونم و تو 4 ماه آينده نميرم ، پيرمرد حتي اين را هم نمي گه ! :دي

هیچ نظری موجود نیست: