مرداد ۲۰، ۱۳۸۹

نخ میگو !

شنبه که داشتم تلفنی با هلا صحبت می کردم ، تی وی برنامه آشپزی گلریز را پخش می کرد. من گفتم خوشم نمیاد از این برنامه، اما هلا گفت غذاهای این برنامه را درست می کنه و خیلی هم غذا های خوشمزه ایه ! دوشنبه که بخاطر خستگی مفرط کلاس ها مو پیچونده بودم و جلو تی وی دراز کشیده بودم ، دیدم برنامه بهونه ( برنامه آشپزی که گلریز آشپزشه ) شروع شد . من هم در همون حالت دراز کشیده یه کاغذ و مداد از رو تاقچه پیدا کردم و شروع کردم به نوشتن ! اسم غذا : پاپیلا کاری . گویا پاپیلا یه غذای اسپانیایه و با میگو درست میشه ! دستور پختشو نوشتم و خودمو آماده کردم که 4 شنبه بپزمش ! امروز صبح مثل این کدبانو ها پاشودم رفتم میگو پاک کرده خریدم به امید اینکه نیاز نباشه خودم پاکش کنم . 600 گرم میگو پاک کرده خریدم و آمدم خونه ! شستمش و گذاشتم یخش وا بره ! بعد دو تا پیاز بزرگ خرد کردم ، پیاز های خیلی گریه داری بود !به امید اینکه کار سخته را انجام دادم ، گاز و روشن کردم و خواستم میگو و پیاز و بریزم تو قابلمه که مامانم سر رسید و گفت : چه زود میگو ها را پاک کردی !
- منم با غرور سر آشپز البرز جواب دادم : پاک کرده خریدم !
- مامانم یه نگاه به میگو ها کرد و گفت: نخشونو که در نیاوردی ؟
- من با قیافه متعجب : نخ ؟!
- منظورم روده میگوِ !
- روده میگو ! من باید به روده میگو دست بزنم !
فکر اینکه باید دست کنم تو شکم میگو و روده اشو در بیارم حالمو بد کرد !آخه من نمی خواستم به روده میگو دست بزنم ! اونم روده به اون درازی و کثیفی ! ولی خوب چاره چی بود ؟! راهی نبود جز آماده کردن اتاق عمل ! چاقو ، مو چین و جعبه دستمال کاغذی ! هر میگو را می گرفتم و می بریدم ، بعد روده اشو با مو چین می گرفتم و می کشیدم بیرون و بعد از هر عمل موچین را با دستمال کاغذی پاک می کردم و مغزم را ریفرش می کردم تا برای میگو و عمل بعدی آماده بشم .بعد از اینکه میگو ها پاک شد و غذا را پختم با خودم فکر کردم چه کار سخت و چندش آوری کردم ! و تعجب کردم که چه طور مامانم و خیلی از مامانای دیگه این کار را خیلی راحت می کنند ! و بعد به این نتیجه رسیدم که هنوز چقدر بچه ام واسه خیلی کارها !
پیوست یک : غذای خیلی خوشمزه ای بود !
پیوست دو : به این جمله که "کار دنیا برعکسه " کاملا اعتقاد دارم ! بعد از دو هفته که دست به گیتارم نزده بودم ، ناخن های دست چپمو کوتاه کردم تا شروع کنم به تمرین ! نیم ساعت از اتاقم رفتم بیرون ! وقتی برگشتم دیدم مامان خانوم رو تختم خوابیده ! یعنی گیتار میتار تعطیل !

۵ نظر:

زدهراا گفت...

هی ...
من هم اون قسمت بهونه رو دیدم
من هم اون قسمت بهونه رو درازکش دیدم
من هم از این جور برنامه ها بدم می آد
ولی برعکس جناب دیوانه ی بهونه ام...
حالا بگو چرا
به خاطر سامان جونم ...
یعنی هروقت به خصوصیت فرد مناسب برای شخص شخیص خودم فکر می کنم یک عد سامان گلریز می یاد جلو چشمم
به دو دلیل :
1. آشپزی بلده
2.به خاطر تیکه های اواش پتانسیل بزرک کردن بچه ها رو داره
:))
و در آخر این که دلم واسه انسان خوار ها سوخت ... فکر کن بیچاره ها مجبورند دل و روده ی آدم ها رو تمیز کنند :)

Brego گفت...

:)) من و هلا هم در بخش های خصوصی صحبتمون به علاقه مون به سامان گلریز اشاره کردیم !

آتاناز گفت...

تو كلا يه جور آدم خاصي هستي!!!؟؟
بيخيال
آره حرفتو قبول دارم
اما من ديگه اون دختر قبليه نيستم
دوباره خر نميشم

هلاغزب گفت...

خوشم میاد...
آشپزی یه طرف ملت شیفته سامان جون هستند :دی

دارم فک میکنم تو موقع تمییز کردن میگو چه شکلی بودی!

Brego گفت...

هلا ! به کسی نگفتم ، تو هم به کسی نگو ! موقع پاک کردن میگو ها انقدر نق نق کردم که آبجی جان به کمکم شتافت و نصف میگو ها را پاک کرد !