مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

سرو شو !

امروز تو مترو یه دختر بچه دست فروش را دیدم . داشت دستمال فالی می فروخت . چهره معصومش پر از جای زخم بود ! چهره اش آینه تمام سختی هایی بود که تو این عمر کمش گذرانده ! خیلی ها ازش خرید کردند! می دونید نارحت کننده ترین قسمت داستان چیه ؟ اینه که اونایی که ازش خرید کردند با یه 200 تومن ساده وجدان خودشونو راحت کردند ! فکر کردند که فقط دینشون به اون بچه 200 تومنه ! 200 تومن دادند و به خیال خودشون وظیفه شون را در قبال یه دختر بچه دستفروش ادا کردند ! 200 تومن ! چه ارزون ! اون هم برای راحتی وجدان خودشون !
وقتی می بینم همچین آدم های نیازمندی هستند و من عمرم را دارم به بطالت می گذرونم از خودم بدم میاد ! آدم باید قوی باشه تا بتونه دیگران را کمک کنه ! آدم ضعیف هیچ کمکی از دستش بر نمیاد !
یاد حرف های آقای کریمی افتادم : سایه یه گل خیلی کوچیکه ! کسی زیرش جا نمی شه ! ولی سایه سرو ... ! اگه می خوای کسی را زیر سایه ات جا کنی باید سرو شی !

۵ نظر:

زهقا گفت...

اول
اون هم با اقتدار
با فاصله یه دقیقه از پست مطلبت
:)

زرهراز گفت...

چند وقت پیش با یکی از دوست هام داشتیم در مورد کریمی و کلاسهاش حرف می زدیم ...
در نهایت به این نتیجه رسیدیم که کاش بی اجازه اش کلاس هاش رو ضبط می کردیم
=(

رویا(یادداشتهای یک ذهن مشنگ) گفت...

چه حرف جون داری بود....فقط دستمال فالی چیه اونوقت؟:دی...سوالم کاملا جدی بودا:دی....فکر نمیکنی نظر دادن واسه مطالبت یه کم سخته؟...خیلی دنگ و فنگ داره به خدا :دی

عباس رضايي ثمرين-همون وبلاگ قديمي هبوط در كوير گفت...

سلام
وقتي تو وبلاگ ما با اسم fz نظر ميدي، ما هم بايد اينجا به همين اسم كه نميدونيم وجه تسميه‌ش چيه ، صداتون كنيم لابد.
پس از درود و تشكر و همين خرده مسائل معمول كه بايد ابراز كرد قبل از هر كامنت، اگه بخوام برم سر اصل مطلب، راستشو اگه بخواي دوست ندارم برم سر اصل مطلب، چند وقت پيش يه شبي كه همه مي گفتن ليله الرغائبه يه همچين صحنه اي واسم پيش اومد، منم تقريبا يه همچين پستي گذاشتم تو وبلاگم، البته موقعيت ها كاملا هم مشابه نبودند. اما به واقع علي رغم اينكه طرح مشكل كردم اون روز، هنوز كه هنوزه از ازينكه هيچ كاري از دستم بر نميومد تو اون موقعيت واسه اون فرد خاص در عذابم، خيلي آزار دهنده‌ست وقتي آدم طرح مشكل مي كنه، اونم يه مشكل خيلي بزرگ و عجيب و غريب و بنيان كن و قائله كه همه مسئوليت دارن در قبال اون مشكل، اما عملا خودش هيچ كاري از دستش بر نياد، هيچ راه حلي حتي به ذهنش هم خطور نكنه، كلا موقعيت دردناكيه، به خاطر همين گفتم نميخام برم سر اصل مطلب، يه بعد كار بعد حاكميتي قضيه‌ست كه بر مي گرده به لزوم تامين اجتماعي و ... كه قبلا خيلي در موردش گفته شده و بازم اگه بخواي بگي ميشه مثنوي هفتاد من، اما بعد ديگه‌ي كار رويكرد خود ماهاست كه متاسفانه انگار حساسيتمون به كل در رابطه با اين مسائل از بين رفته، نمي دونم چرا، اما يكي از دوستان مي گفت كه زندگي شهري و مدرنيته باعث شكل گيري يه چيزي تحت عنوان بي تفاوتي مدني ميشن در شهرها، مي گفت اين بي تفاوتي الزاما همون بي وجداني نيست، نبايد اين رو به معناي عدم وجود عذاب وجدان گرفت، خيلي وقته در موردش دارم فكر مي كنم،‌واسه من اين تفكيك ها آسون نيست.
بگذريم...
رضايي
از همون وبلاگ قديمي هبوط در كوير

رویا(یادداشتهای یک ذهن مشنگ) گفت...

کم پیدایی...جریان چیه؟:دی