اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۹

ديروز اتفاقي افتاد كه فهميدم همه چيز شوخي شوخي خيلي جدي شده ! جوري جدي شده كه من نتونستم جلو خانواده ام تابلو بازي درنيارم! من از سر ميز ناهار بلند شم ! من ناهارم را دست نخورده رو ميز باقي بذارم ؟! من دلم را- بي حساب - پيش كسي جا بذارم ؟

اختيار خيلي چيز ها از دستم در رفته كه نبايد مي رفت ! اختيار احساسم ، عقلم و اشك هام . هنوز هم منطقم بيداره !تو اين چند ماه خودم، عقلم را كشيدم كنار تا احساسم هر غلطي كه دلش مي خواد بكنه ! اما اين جوري نميشه پيش رفت !احساسم داره منو به ناكجا مي بره ! شت به همه چيز و همه چيز بره به درك !

پيوست يك: اگر ناشر بودم ، حتما به دنبال نشر كتابي با حدود اين عناوين بودم : " چگونه مي توانيم خود را بياندازيم " يا " 1001 نكته براي انداختن خود " يا " روش هاي خود اندازي " .

پيوست دو : لعنت به اين دنيا كه همه چيزش برعكسه ! حالا كه من پست گذاشتم مياد ، اينا فيلتر كردنشون اومده !

هیچ نظری موجود نیست: