نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد //
نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت //
ولی بسیار مشتاقم كه از خاك گلویم سوتكی سازد //
گلویم سوتكی باشد بدست كودكی گستاخ وبازیگوش //
و او یك ریز و پی درپی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد //
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد //
بدین سان بشكند دایم سكوت مرگبارم را
فروردین ۲۴، ۱۳۸۹
يك شنبه عصر ، ساعت 7 . دو هفته است كه حتي نمي دونم يك شنبه ساعت 7 رو به روي يك خانوم ميشينم يا يك آقا ! فقط اينو مي دونم كه اين طوري شروع مي كنم : من از زندگيم لذت نمي برم !